مرکّب از: بی + کینه، بدون کینه. که حس کینه و انتقامجوئی ندارد: همه شهر مکران تو ویران کنی چو بی کینه آهنگ شیران کنی. فردوسی. رجوع به کینه شود، بی ظرافت. (ناظم الاطباء) ، بی فر. بی فره. (ناظم الاطباء)، رجوع به لطف شود
مُرَکَّب اَز: بی + کینه، بدون کینه. که حس کینه و انتقامجوئی ندارد: همه شهر مکران تو ویران کنی چو بی کینه آهنگ شیران کنی. فردوسی. رجوع به کینه شود، بی ظرافت. (ناظم الاطباء) ، بی فر. بی فره. (ناظم الاطباء)، رجوع به لطف شود
بعضی آنرا (سبزک) دانسته اند، برخی آنرا مرادف شقراق عربی نوشته اند: (چند پویی بگرد عالم چند ک چند کوبی طریق پویایی ک) (ز انکه از بهر قوت شهوت همچو کاسانه می نیاسایی)
بعضی آنرا (سبزک) دانسته اند، برخی آنرا مرادف شقراق عربی نوشته اند: (چند پویی بگرد عالم چند ک چند کوبی طریق پویایی ک) (ز انکه از بهر قوت شهوت همچو کاسانه می نیاسایی)